کد مطلب:152359 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:172

عطای دو کیسه پول با برکت به سید حسین پدر یکی از خدام
آقا علیرضا اصفهانی گفت: روزی در حرم امام حسین علیه السلام بودم و می خواستم دعای سمات بخوانم و هنوز وقت وسیع بود. بنابراین چشم انداختم تا كسی را بیابم و از او استفاده كنم. سید مو سفیدی از خدام در بالای سر مطهر نشسته بود. نزد او رفتم و گفتم: بعضی از معجزه ها و كراماتی را كه خودت فهمیدی و دیدی، برایم بگو تا دلم باز و روشن شود!

گفت: بسیار خوب، پدرم - كه گویا او را به نام سید حسین نام برد - و برادرش سید حسن كه بزرگتر بود با پدرشان در یك خانه زندگی می كردند و كار جدم از باغ و مستقلات می گذشت و خرج منزل به دست پدرم بود.

روزی ستیزه ی خانوادگی برپا شد و به جدال میان دو برادر منجر شد! شب كه جدم به خانه آمد عمویم سید حسن، پیشدستی كرد و شكایت نمود و او را به خشم آورد. جدم نزد پدرم آمد و گفت: «دست زنت را بگیر و از خانه ی من بیرون برو!» بالاخره آنها


را نیمه شب از خانه بیرون كرد و هر چه داشتند از آنها گرفت! شبی سرد بود و پدرم سرگردان از خانه بیرون آمد و با زنش در جایی به سختی و آزار، شب را به صبح رساندند.

سحرگاه پدرم به حرم آمد و از حالش شكوه كرد و در دعا و تضرع اصرار كرد و از امام علیه السلام خواست كه به او چیزی را بدهند كه از سئوال دیگران بی نیاز شود و نیاز به پدرش هم نداشته باشد!

چون پدرم از دعا فارغ شد، بگوشه ای از بالا سر آمد و آنجا نشست و خوابش برد. در خواب دید كه امام حسین علیه السلام از ضریح بیرون آمدند و به او فرمودند: «ای سید حسین! تو را چه می شود و چه می خواهی؟» سید گفت: حالم را می دانید و گرفتاریم را می بینید. آن حضرت فرمودند: «برو نزد حاج احمد شوشتری، كه او كار تو را درست می كند!» خادم پیر از قول پدرش می گوید: حاج احمد شوشتری مردی خیرخواه و صراف بود و دكه ای كنار در صحن داشت. چون سید حسین به دكه آمد، او را ندید و به سوی خانه اش رفت. اما ناگهان او را در بین راه دید كه شتابان می آمد و وقتی سید حسین را دید، گفت: تو سید حسینی؟ گفت: آری!

حاج احمد او را به خانه اش برد و گرده ی كوچكی نان جو با قهوه معمولی برایش آورد و سپس دو كیسه به او داد و گفت: شیوه ام این است كه چون نماز بامداد كنم و از تعقیبات و اذكار وارده فراغت جویم، هر روز یك جزء قرآن می خوانم و آنگاه به دنبال كارم می روم.

امروز در میان خواندن قرآن چرتم گرفت و آن را از خود دور كردم، ولی بالاخره خواب بر من غلبه كرد و پشت به بالش دادم و خوابیدم، فورا حضرت امام حسین علیه السلام را در خواب دیدم و ایشان به من فرمودند كه آنچه را دیدی به تو بدهم.

خادم پیر گوید: سید حسین دو كیسه را گرفت و خانه و اثاث خرید و هزینه نمود و


چند ماه بخوشی گذراند و باز پول در آن كیسه بود! تا اینكه روزی زنش تعجب كرد و گفت: ما امسال از آن دو كیسه مبلغ بسیاری برداشتیم كه چند برابر گنجایش آنها است! سپس زن برخاست و آنها را بیرون ریخت و شمرد. تمام پولها چهل و چند تومان بود!

خادم پیر گوید: سید حسین نزد «شیخ احمد احسائی» رفت و داستان را به او گفت و افسوس خورد و شیخ احمد او را سرزنش كرد و گفت: اگر زنت آنها را نشمرده بود، آن پولها تا هفت پشتت را كافی بود، ولی شمردن او، بركتش را برد و حقیقت چنان بود كه او گفت. پدر و مادرم از آن پولها تا حدی توانستند فایده ببرند. [1] .


[1] ترجمه ي دارالسلام مرحوم نوري ج 2، ص 156.